یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند
یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند
یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم
که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد
یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم
چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باش
سال نو بر همه مبارک...
11 ماه گذشت..
بعضیا دلشون شکست..
بعضیا دل شکوندن..
خیلیا عاشق شدن..
خیلیا تنها..
خیلیا از بینمون رفتن..
خیلیا بینمون اومدن..
گریه کردیم و خندیدیم..
زندگی برخلاف آرزوهامون گذشت..
امیدوارم سال آینده سال آرزوهاتون باشه...
خدایا...
هیچگاه از تو نخواهم خواست که به بلا و امتحان و مصائب دچارم نسازی...
خونم که از دیگران رنگین تر نیست...
ولی از تو میخواهم که صبر و توانش را به من عطا کنی و باز هم در کنارم بمانی...
از یادم نمیبرم که :
همیشه توجه اطرافیان به ما، در زمان بیماری بیشتر از زمان صحت ماست...
تو که جای خود داری...
مرد که باشی، بار سنگین یک زندگی رو همیشه رو شونه هات حس میکنی... حتی از بچگی...
مرد که باشی، همیشه از اینکه چی میشه و چی پیش میاد میترسی...
مرد که باشی، همه از تو یه جور دیگه انتظار دارند،تا حرف بزنی و از غصه هات بگی میگن تو مردی نباید اینا رو بگی...
مرد که باشی، نمیتونی بلند گریه کنی، مجبوری تو خلوت خودت بغض کنی و اشک بریزی...
بغض راه گلوتو میبنده و یواش یواش خفت میکنه...اشکی که شریان های بدنتو مختل میکنه...
مرد که باشی، زنها فکر میکنن حقشونو پامال کردی، ولی تو اصلا فرصت نداری که فکر کنی ببینی کی حقتو خورده...
مرد که باشی، یه خونواده به تو تکیه کردن...
مرد که باشی، هر کم و کسری که باشه همه تورو مقصر میدونن...
مرد که باشی، آینده برات خیلی خیلی مهم میشه...
مرد که باشی، شب و روز زحمت میکشی فقط برای زن و بچت...
مرد که باشی، حسرت خیلی چیزا به دل خودت می مونه...
مرد که باشی، زندگی فقط سختی و دوندگیش رو بهت نشون میده...
مرد که باشی، دوس داری بقیه خوش باشن تا اینکه خودت خوش باشی...
مرد که باشی، با اینکه میدونی بهشت زیر پای مادراست، اما بدون هیچ چشمداشتی همه کاری برای زندگیت میکنی...
اگر روزی داستانم را برای کسی نقل کردی بگو:
بی کس بود،اما کسی رو تنها نذاشت.
کمی دیرتر
سید مهدی شجاعی
انتشارات نیستان
چکیده : |
|
این اثر که از چهار فصل زمستان، پاییز، تابستان و بهار تشکیل شده، نگاهی است متفاوت و نقادانه به فضای انتظار جامعه امروز. رمان با یک اتفاق شگفت و غریب آغاز میشود، جشن نیمهشعبان و مجلسی پرشور و بسیاری که فریاد «آقا بیا» سردادهاند... در این میان جوانی و فریادی که: «آقا نیا...» این شروع جذاب ما را با شخصیتهایی آشنا میکند که همه مدعی انتظارند اما وقتی هنگام عمل میرسد و هنگامه عمل به شعارها میرسد، آن نمیکنند که میگفتند. رمان در فضایی مکاشفهگونه و بیزمان پیش میرود و مواجه همه آدمها را میبینیم با قصه ظهور... و کشف چرایی «آقا نیا»ی جوان. شجاعی در این رمان همه اقشار و همه آدمها را با بهانههایشان برای نخواستن امر ظهور، دقیق و ظریف معرفی میکند. تا آنجاکه حتی به راوی هم رحم نمیکند و در فضایی بسیار بدیع، خودش را هم در معرض این امتحان میگذارد. نویسنده در «کمی دیرتر» همه آفتهای انتظار را با شخصیتهای قصهاش برای مخاطب روایت نمیکند، بلکه به تصویر میکشد و نشانش میدهد... انسانهای مدعی انتظار و منتظر ظهور غریبه نیستند؛ خودمانیم و شجاعی در رمانش به خوبی به این زبان دست یافته که وقتی از هر قشر و صنف و گروهی یک نمونه آورده با مصادیق کار ندارد و در پی اثبات شمول ادعایش است. نویسنده در پایان همه موشکافیهایش در نقد منتظران به دنبال آن است که مخاطب منتظر واقعی را بشناسد و ببیند که انتظار به فریادهای بلند «آقا بیا» نیست؛ به دلی است که برای حضرت میتپد و اخلاصی که میان زندگی جاری است و آقایی که خودش به دیدار منتظرانش میآید... |
زینب جان!
شرمنده ایم که بهای حسینی شدن ما "بی حسین" شدن تو بود،
و شرمنده تر آنکه تو بی حسین شدی و ما حسینی نشدیم...
یا حسین(ع)